loading...
راز و نیاز با خدا
امیر جعفری باغملکی بازدید : 5 پنجشنبه 23 آبان 1392 نظرات (0)
راز نیاز مجنون با خدایک شبی مجنون نمازش را شکست ..

بی وضو در کوچه لیلا نشست .. عشق آن شب مست مستش

کرده بود .. فارغ از جام الستش کرده بود .. سجده ای زد بر لب

درگاه او .. پر زلیلا شد دل پر آه او .. گفت یا رب از چه خوارم کرده

ای .. بر صلیب عشق دارم‌کرده‌ای .. جام لیلا را به دستم داده ای

 وندر این بازی شکستم داده ای ...نیشتر عشقش به جانم

می زنی

 دردم از لیلاست آنم می زنی  خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

  من که مجنونم تو مجنونم مکن .. مرد این بازیچه دیگر

نیستم .. این تو و لیلای تو .. من نیستم


   

گفت : ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آواره ی صحرا نشد

گفتم عاقل میشوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا برنیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم


                    

 

منبع :

http://5nafar.blogfa.com/post/613/%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%86%DB%8C%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%AC%D9%86%D9%88%D9%86-%D8%A8%D8%A7-%D8%AE%D8%AF%D8%A7

امیر جعفری باغملکی بازدید : 225 سه شنبه 21 آبان 1392 نظرات (0)

ميهمان تو

الهي ! بنده اي گم كرده راهم * * * بده راهم كه سرتاپا گناهم

اگر عمري به غفلت زيست كردم * * * تمام هستيم را نيست كردم

به هر در ، حلقه كوبيدم خدايا * * * لباس يأس پوشيدم خدايا

اسير نفس هر جايي شدم من * * * مقيم شهر رسوايي شدم من

نچيدم گل زشاخ آرزويي * * * ندارم پيش مردم آبرويي

كنم با عجز و لابه بر تو اظهار * * * گنه كارم گنه كارم گنه كار

تو رحمان و رحيم و مهرباني * * * منم مهمان تو ، تو ميزباني

تو سوز سينه ام را ساز كردي * * * در رحمت به رويم باز كردي

تو گفتي توبه كن ، من مي پذيرم * * * ترحم كن اميرا من فقيرم

الهي ! هرچه هستم هر كه هستم * * * سر خوان عطاي تو نشستم

يقين دارم كه با اين شرمساري * * * نجاتم مي دهي از خوار و زاري

اگر كوه گنه گرديده بارم * * * يقين دارم علي را دوست دارم

ببخشا اي همه آگاهي من * * * گناهم را به خاطرخواهي من

الهي ! گرچه هستم غرق عصيان * * * پشيمانم پشيمانم پشيمان                                                                                          ( ژوليده نيشابوري )

كار آتش

كار آتش به صفِ معركه بگداختن است * * * نَفس سركش هدفش كار خرد ساختن است

علّت غفلت انسان ز خدا ، آز و هواست * * * حاصل آز و هوا هستي خود باختن است

هيچ كاري به جهان بهر بشر نيست محال * * * هدف از خلقت ما اسب عمل تاختن است

هر كه با تيغِ زبان تيغِ ستم خيز كند * * * حاصلش نسل خود از ريشه برانداختن است

راز بدبختي و بيچارگي نوع بشر * * * خويش را از نظر مرتبه نشناختن است

سيلي از مالك دوزخ به جهنّم خوردن * * * مزدِ سر از خطِ فرمان خدا تافتن است

زاد راهي به كف اي رهگذر آور كه به دهر * * * كار عمر گذران تيغ اجل آختن است

پاي ميزانِ عمل رمز سرافرازي ما * * * پرچم بندگي خويش برافراختن است

شعر « ژوليده » بود سنبل شخصيّت او * * * راز آن در گرو خواندن و پرداختن است

( ژوليده نيشابوري )


* * *

پريشان روزگار

الهي ! عاشقي شب زنده دارم * * * چو مشتاقان زعشقت بيقرارم

زكوي خويش نوميدم مگردان * * * كه جز كوي تو اميدي ندارم

الهي ! در دلم نوري بيفروز * * * كه باشد مونس شب هاي تارم

زلطفت جز گل اميدواري * * * نرويد از دل اميدوارم

الهي ! بنده اي برگشته احوال * * * گدايي روسياه و شرمسارم

تهيدست و اسير و دردمندم * * * سيه روز و پريشان روزگارم

الهي ! گر بخواني ور براني * * * تويي مولا و صاحب اختيارم

از آن ترسم به رسوايي كشد كار * * * مبادا پرده برداري زكارم

الهي ! اشك عذر ازديده جاري است * * * ترحم كن به چشم اشكبارم

نظر بر حال زارم كن كه جز تو * * * ندارد كس خبر از حال زارم

الهي ! عزّت و خواري است از تو * * * مگردان پيش چشم خلق خوارم

الهي ! گر كند غم بر دلم روي * * * تويي در خلوتِ دل غمگسارم

يقين دارم كزين گرداب هايل * * * رهاند رحمت پروردگارم

الهي ! ناتوانم كو تواني ؟ * * * كه شكر لطف و احسانت گزارم

بياني كو كه الطافت ستايم * * * زباني كو كه انعامت شمارم

الهي ! تا نسيم رحمت تست * * * زغم بر چهره ننشيند غبارم

مگر عفو تو گرداند مرا پاك * * * كه سر از شرمساري برنيارم

« رسا » بر شاعرانم فخر اين بس * * * كه مدّاح شه والاتبارم

( دكتر قاسم رسا )

* * *

غرق گنه

غرق گنه نااميد مشو زدرگاه ما * * * كه عفو كردن بود در همه دم كار ما

توبه شكستي بيا هرآنچه هستي بيا * * * اميدواري بجوي زنام غفّار ما

بنده شرمنده تو ، خالق بخشنده من * * * بيا بهشتت دهم مرو تو در نار ما

در دل شب خيز و ريز قطره اشكي ز چشم * * * كه دوست دارم كند گريه گنهكار ما

خواهم اگر بگذرم ز جمله عاصيان * * * كيست كه چون و چرا ، كند زكردار ما

( حبيب چايچيان « حسان » )

منبع :
http://mohsensobhani.blogfa.com/post/4
 
امیر جعفری باغملکی بازدید : 1 یکشنبه 19 آبان 1392 نظرات (0)
 

خدایا...پروردگارا...کمکم کن، کمکم کن که  بتوانم پنچره ی دلم راروبه حقیقت بگشایم...

خدایا...یاریم کن که مرغ خسته دلم راکهدیری است دراین قفس زندانی است، دراسمان آبی عشق

توپروازدهم...

خدایا..پروردگارا...یاریم کن که شوق پروازراهمیشه درخود زنده نگهدارم .....

خدایا...توخود می دانی که بدترین دردبرای یک انسان دورماندن ازحقیقت خویشتن  ورهاشدن

 درگرداب فراموشی وسردرگمی

 است...پس توای کردگار بی همتا مرا یاری کن که به حقیقت انسان بودن پی ببرم تابتوانم روزبه

 روزبه تو که سر چشمه تمام

 حقیقت هایی نزدیک ونزدیکتر شوم....

 

 

خدایا...همیشه گفته ام که تورادوست دارم...حالا هم باتمام وجود فریاد می زنم:

خدایا........دوستت دارم.....دوستت دارم...دوستت دارم...

خدایا،شرمنده ام اززیادی گناهانی که انجام داده ام ،شرمنده ام.

خدایا از قدر نشناسی خودم ، ازاین که هرروباعث ناراحتی تو می شوم شرمسارم.

خدایا چه بگویم ازکدامین گناهم نزد توطلب عفوکنم.خدایابه کدامین گناه اشک شرم ازدیده جاری

سازم.هروقت که خواستم زبان به حمد وثنایت بگشایم.اشک در دیدگانم جمع شدوبغض شرم

 وپشیمانی ازگناهان دیگرمجال

 سخن گفتنم نداد.

 

 

خدایا ،مرا ازاین منجلابی که درآن گرفتارشده ام نجاتم ده.به این پرنده ی اسیر پروبالی ده تا خودش

 راازاین قفس رهایی بخشد

 وطعم آزادی ورهایی را تجربه کند .

خدایا، مرا فرصتی ده تاپاک بودن راتجربه کنم وبتوانم حتی برای یک لحظه آنچه باشم که تومی

 خواهی

خدایا، چگونه می توانم روی به سوی تو بیاورم وزبان به حمدوثنایت بگشایم درحالی که

 خودازکرده خویش آگاهم .

چگونه می توانم دوستارتوباشم درحالی که برعهد وپیمانی که باتو بسته ام وفادارنبوده ام.

چگونه می توانم طلب عفو وبخشش کنم درحالی هنوزشعله های عصیان دردرونم فروزان است.

بارلاها،چگونه می توانم روی بهتوبه آورم درحالی که اسیرهواهای نفسانی خویشم.

 

بارلاها،توازعلاقه ی من نسبت به خودات آگاهی ومی دانی که چقدرمشتاق رسیدن توام ولی هروقت

 که تصمیم گرفتم که به

 سوی توبیایم گناه به سراغم آمدومراازتو دورساخت.

همیشه آرزویم این بوده است که حتی برای یک روزکه شده آنچه باشم که تو می خواهی وآنچه کنم

که تو می پسندی ولی افسوس این نفس سرکش تا کنون مجال برآورده شدن این آرزورابه من نداده است.

بارلاها، می ترسم، ازخویش وازاین سرنوشتی درانتظارمن است می ترسم.ازاین بیابان وشوره

 زاری که درپیش روی من است

 می ترسم.می ترسم که مرگ به سراغم بیا یدآرزوی رسیدن به تورااین باراوارمن بستاند.

پس ای پروردگاربی همتا  به لطف وکرم خویش مراازمرداب رهایی ده وتوانی ده خویشتن را

از هرچه بدی است پاک کنم.

خدایا به من فرصتی ده تاعاشق بودن راتجربه کنم
منبع :
http://razedelbakhoda.blogsky.com/1385/02/15/post-27/
 
امیر جعفری باغملکی بازدید : 0 یکشنبه 19 آبان 1392 نظرات (0)

 

خدایا ! عقیده ی مرا از دست عقده ام مصون بدار.

 

خدایا ! به من قدرت تحمل عقیده ی مخالف ارزانی کن

 

خدایا! رشد عقلی و عملی ، مرا از فضیلت ِ تعصب ، احساس و اشراق محروم نسازد

 

خدایا ! مرا همواره آگاه و هوشیار دار ، تا پیش از شناخت ِ درست و کامل کسی یا فکری مثبت یا منفی قضاوت نکنم.

 

خدایا ! جهل آمیخته با خود خواهی و حسد ، مرا رایگان ابزار قتاله ی دشمن ، برای حمله به دوست نسازد.

 

خدایا ! شهرت ،منی را که می خواهم باشم ، قربانی منی که می خواهند باشم نکند

 

خدایا ! در روح من اختلاف در انسانیت را با اختلاف در فکر و اختلاف در رابطه با هم میامیز ، آنچنان که نتوانم این سه اقنوم

جدا از هم را باز شناسم.

 

خدایا ! مرا به خاطر حسد ، کینه و غرض ، عمله ی آماتور ظلمه مگردان.

 

خدایا ! خود خواهی را چنان در من بکش که خود خواهی دیگران را احساس نکنم و از آن در رنج نباشم

 

خدایا ! مرا در ایمان اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصیان مطلق باشم

 

خدایا ! به من تقوای ستیز بیاموز تا در انبوه مسئولیت نلغزم و از تقوای ستیز مصونم دار تا در خلوت عزلت نپوسم

 

خدایا ! مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان

 

اضطراب های بزرگ، غم های ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کن

 

لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و درد های عزیز بر جانم ریز.

 

خدایا! مگذار که آزادی ام اسیر پسند عوام گردد….که دینم در پس وجهه ی دینیم دفن شود…که عوام زدگی مرا مقلد تقلید کنندگانم سازد..که آنچه را حق می دانم بخاطر اینکه بد می دانند کتمان کنم

 

خدایا ! به من توفیق تلاش در شکست..صبر در نومیدی..رفتن بی همراه..جهاد بی سلاح..کار بی پاداش..فداکاری در سکوت..دین بی دنیا..خوبی بی نمود…دین بی دنیا…عظمت بی نام… خدمت بی نان..ایمان بی ریا…خوبی بی نمود…گستاخی بی خامی…مناعت بی غرور..عشق بی هوس ..تنهایی در انبوه جمعیت…ودوست داشتن بی آنکه دوست بداند…روزی کن

 

خدایا ! آتش مقدس شک را آن چنان در من بیفروز

تا همه یقین هایی را که در من نقش کرده اند بسوزد

وآنگاه از پس توده ی این خاکستر

لبخند مهراوه بر لبهای صبح یقینی

شسته از هر غبار طلوع کند

 

خدایا! مرا از چهار زندان بزرگ انسان :«طبیعت»، «تاریخ» ،«جامعه » و«خویشتن» رها کن ، تا آنچنان که تو ای آفریدگار من ، مرا آفریدی ، خود آفرید گار خود باشم، نه که چون حیوان خود را با محیط که محیط را با خود تطبیق دهم.

 

خدایا ! به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم ومردنی عطا کن که بر بیهودگیش سوگوار نباشم.

 

منبع :

http://hedayat8.blogfa.com/post/185

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 15
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 12
  • بازدید سال : 105
  • بازدید کلی : 391