ميهمان تو
الهي ! بنده اي گم كرده راهم * * * بده راهم كه سرتاپا گناهم
اگر عمري به غفلت زيست كردم * * * تمام هستيم را نيست كردم
به هر در ، حلقه كوبيدم خدايا * * * لباس يأس پوشيدم خدايا
اسير نفس هر جايي شدم من * * * مقيم شهر رسوايي شدم من
نچيدم گل زشاخ آرزويي * * * ندارم پيش مردم آبرويي
كنم با عجز و لابه بر تو اظهار * * * گنه كارم گنه كارم گنه كار
تو رحمان و رحيم و مهرباني * * * منم مهمان تو ، تو ميزباني
تو سوز سينه ام را ساز كردي * * * در رحمت به رويم باز كردي
تو گفتي توبه كن ، من مي پذيرم * * * ترحم كن اميرا من فقيرم
الهي ! هرچه هستم هر كه هستم * * * سر خوان عطاي تو نشستم
يقين دارم كه با اين شرمساري * * * نجاتم مي دهي از خوار و زاري
اگر كوه گنه گرديده بارم * * * يقين دارم علي را دوست دارم
ببخشا اي همه آگاهي من * * * گناهم را به خاطرخواهي من
الهي ! گرچه هستم غرق عصيان * * * پشيمانم پشيمانم پشيمان ( ژوليده نيشابوري )
كار آتش
كار آتش به صفِ معركه بگداختن است * * * نَفس سركش هدفش كار خرد ساختن است
علّت غفلت انسان ز خدا ، آز و هواست * * * حاصل آز و هوا هستي خود باختن است
هيچ كاري به جهان بهر بشر نيست محال * * * هدف از خلقت ما اسب عمل تاختن است
هر كه با تيغِ زبان تيغِ ستم خيز كند * * * حاصلش نسل خود از ريشه برانداختن است
راز بدبختي و بيچارگي نوع بشر * * * خويش را از نظر مرتبه نشناختن است
سيلي از مالك دوزخ به جهنّم خوردن * * * مزدِ سر از خطِ فرمان خدا تافتن است
زاد راهي به كف اي رهگذر آور كه به دهر * * * كار عمر گذران تيغ اجل آختن است
پاي ميزانِ عمل رمز سرافرازي ما * * * پرچم بندگي خويش برافراختن است
شعر « ژوليده » بود سنبل شخصيّت او * * * راز آن در گرو خواندن و پرداختن است
( ژوليده نيشابوري )
* * *
پريشان روزگار
الهي ! عاشقي شب زنده دارم * * * چو مشتاقان زعشقت بيقرارم
زكوي خويش نوميدم مگردان * * * كه جز كوي تو اميدي ندارم
الهي ! در دلم نوري بيفروز * * * كه باشد مونس شب هاي تارم
زلطفت جز گل اميدواري * * * نرويد از دل اميدوارم
الهي ! بنده اي برگشته احوال * * * گدايي روسياه و شرمسارم
تهيدست و اسير و دردمندم * * * سيه روز و پريشان روزگارم
الهي ! گر بخواني ور براني * * * تويي مولا و صاحب اختيارم
از آن ترسم به رسوايي كشد كار * * * مبادا پرده برداري زكارم
الهي ! اشك عذر ازديده جاري است * * * ترحم كن به چشم اشكبارم
نظر بر حال زارم كن كه جز تو * * * ندارد كس خبر از حال زارم
الهي ! عزّت و خواري است از تو * * * مگردان پيش چشم خلق خوارم
الهي ! گر كند غم بر دلم روي * * * تويي در خلوتِ دل غمگسارم
يقين دارم كزين گرداب هايل * * * رهاند رحمت پروردگارم
الهي ! ناتوانم كو تواني ؟ * * * كه شكر لطف و احسانت گزارم
بياني كو كه الطافت ستايم * * * زباني كو كه انعامت شمارم
الهي ! تا نسيم رحمت تست * * * زغم بر چهره ننشيند غبارم
مگر عفو تو گرداند مرا پاك * * * كه سر از شرمساري برنيارم
« رسا » بر شاعرانم فخر اين بس * * * كه مدّاح شه والاتبارم
( دكتر قاسم رسا )
* * *
غرق گنه
غرق گنه نااميد مشو زدرگاه ما * * * كه عفو كردن بود در همه دم كار ما
توبه شكستي بيا هرآنچه هستي بيا * * * اميدواري بجوي زنام غفّار ما
بنده شرمنده تو ، خالق بخشنده من * * * بيا بهشتت دهم مرو تو در نار ما
در دل شب خيز و ريز قطره اشكي ز چشم * * * كه دوست دارم كند گريه گنهكار ما
خواهم اگر بگذرم ز جمله عاصيان * * * كيست كه چون و چرا ، كند زكردار ما
( حبيب چايچيان « حسان » )